share 3017 بازدید

جراحت:زخم بدن انسان و حيوان

جراحت از ماده «ج ـ ر ـ ح» به معناى زخم و پارگىِ ايجاد شده در پوست يا گوشتِ حيوان يا انسان است[1] و به نظر برخى به زخمى گفته مى شود كه از آن خون جارى شود.[2] واژه «قَرْح» و «قُرحَه» يا «قَرحَه» نيز در زبان عربى به همين معنا به كار مى روند، هرچند برخى مراد از آن را زخم دردآور[3] يا چرك آلود[4] يا درد ناشى از زخم[5] دانسته اند. در متون دينى از جمله قرآن كريم جارحه (جمع آن، جوارح) به حيوانى شكارى اطلاق شده است كه بدن شكار خود را پاره مى كند تا آن را از پاى درآورد:[6]«وما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُكَلِّبينَ». (مائده/5،4)
در منابع فقهى، جراحت به زخم و پارگى اى گفته مى شود كه در اعضاى بدن انسان ايجاد مى گردد.[7] فقها جراحات را به دو دسته كلى تقسيم كرده اند: شِجاج و جِراح. مراد از شجاج (جمع شَجَّة) زخم هاى سر و صورت و مراد از جراح (جمع جَرْح) زخم هاى ديگر اعضاى بدن است.[8] به نظر مشهور فقهاى امامى شجاج بر 9 قسم است: 1. حارصَه يا خارصَه: خراشيدگى در پوست، بدون جريان خون. 2. دامِيَه: زخمى كه به جريان يافتن خون بينجامد. 3. متلاحِمه يا باضعه: جراحتى كه گوشت را فرا گيرد؛ ولى به پوشش نازك استخوان نرسد. 4. سِمْحاق: زخمى كه از گوشت بگذرد و به پوشش استخوان برسد. 5. موُضحه: زخمى كه در آن سفيدى استخوان آشكار شود. 6. هاشِمه: شكستگى استخوان. 7. مُنَقِّلَه: آنچه موجب جابه جا شدن استخوان گردد. 8. مأمومه: جراحتى كه به پرده مغز برسد. 9. دامغه: زخمى كه در آن پرده مغز شكافته شود و به مغز برسد.[9] در برخى منابع فقهى امامى[10]، داميه همان حارصه به شمار رفته و در پاره اى منابع[11]، جائفه (زخمى كه به درون بدن برسد) در شمار اقسام شجاج ذكر شده است.
ديدگاه فقهاى اهل سنت درباره تعريف و تعداد اقسام شجاج با نظر مشهور فقهاى امامى تفاوت هايى دارد، چنان كه مذاهب اهل سنت هم اختلاف نظرهايى با هم دارند.[12]
فقها جِراح را بر دو نوع دانسته اند[13]: جائفه: زخمى كه در آن وسيله اى برنده به قسمت هاى تو خالىِ بدن مانند شكم و سينه برسد و غير جائفه: جراحتى كه داراى اين ويژگى نباشد.
در قرآن از ريشه جراحت تنها واژه «جُروح» به اين معنا آمده است: «والجُروحَ قِصاصٌ». (مائده/5،45) البته مفهوم جراحت با واژگان ديگرى در قرآن مطرح شده است؛ از جمله واژه قَرْح در آيه 140 آل عمران/3: «اِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ» و نيز آيه 172 همين سوره كه به معناى جراحت يا درد آن آمده است[14]، واژه «عَقْر» به معناى بريدن و ايجاد جراحت[15] كه در 5 آيه آمده و همگى به پى كردن شتر صالح عليه السلام اشاره دارند؛ از جمله«فَعَقَروا النّاقَةَ» (اعراف/7، 77؛ نيز هود/11، 65؛ شعراء/26، 157؛ قمر/54، 29؛ شمس/91،14) و واژه «قَطْع» به معناى بريدن كه لازم آن ايجاد جراحت است[16]: «وقَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ» (يوسف/12،31؛ نيز آيه 50)، يا تعبير«ما اَصـبَكُم» در آيه 166 آل عمران/3 كه مجروح شدن از مصاديق آن به شمار رفته است[17]؛ همچنين برخى آيات به گونه اى كنايى به جراحت اشاره دارند؛ مانند تعبير «اَلَم» به معناى درد در آيه 104 نساء/4 كه به درد ناشى از جراحت اشعار دارد[18]:«اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ» يا تعبير ^«لِيُثبِتوكَ» در آيه 30 انفال/8 از مصدر «ثبات» به معناى زمينگير كردن كه به نظر برخى مفسران كنايه از جراحتى است كه مجروح را از ادامه نبرد باز دارد.[19] در اين آيات و آيات ديگر از برخى مصاديق جراحت در ميان امت هاى پيشين و آثار و پيامدهاى آن ها و نيز برخى احكام فقهى جراحت سخن به ميان آمده است.

مصاديق مهم قرآنى جراحت:

در قرآن به پاره اى از مصاديق و مباحث جراحت در امت هاى پيشين و امت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله توجه شده كه آثار اجتماعى مهمى دربرداشته و به ويژه در جنگ ها به هزيمت يا نابودى دشمن يا نااميدى مجاهدان راه حق مى انجاميده و نيز مواردى كه ايجاد جراحت، ناشى از سوء رفتار انسان ها و صفات ناپسند نفسانى آن ها بوده اشاره شده كه مهم ترين آن ها عبارت اند از:

1. پى كردن شتر صالح:

در آياتى به مجروح شدن شتر صالح عليه السلام از سوى كافران با واژه «عَقْر» اشاره شده است. (اعراف/7،77؛ هود/11، 65؛ شعراء/26، 157؛ قمر/54، 29؛ شمس/91،14) مراد از عقر را بريدن و ايجاد جراحت دانسته اند[20] كه غالبا به جراحتى گفته مى شود كه در ناحيه پاهاى حيوان ايجاد مى گردد و به تدريج آن را از پا درمى آورد[21] و به تعبير برخى، عقر جراحتى است كه سبب مرگ مجروح مى شود.[22] برخى مفسران گفته اند: قوم صالح ابتدا شتر را مجروح كردند و از پا انداختند و سپس آن را نحر كردند.[23] به تصريح برخى از آيات مذكور، پى كردن شتر به دست يك شخص انجام شد: «فَنادَوا صاحِبَهُم فَتَعاطى فَعَقَر» (قمر/54،29)؛ ولى از آنجا كه همه قوم صالح به اين كار راضى بودند، در آياتى چند (اعراف/7،77؛ شعراء/26، 157؛ شمس/91،14) اين كار به همه آنان نسبت داده شده است[24]: «فَعَقَروا النّاقَةَ» (اعراف/7،77)؛ همچنين بنابر حديثى، پس از پى كردن شتر به دست شخصى به نام قُدار، همه افراد قوم ضربتى بر شتر وارد ساختند، از اين رو عذاب الهى همه آنان را فرا گرفت[25]: «فَكَذَّبوهُ فَعَقَروها فَدَمدَمَ عَلَيهِم رَبُّهُم بِذَنبِهِم فَسَوّها» (شمس/91،14) و پشيمانى آنان نيز سودى نداشت: «فَعَقَروها فَاَصبَحوا نـدِمين * فَاَخَذَهُمُ العَذابُ». (شعراء/26،157 ـ 158) بگفته برخى شايد پشيمانى آنان هنگام مشاهده آثار عذاب بوده،زيرا آنان بعد از پى كردن ناقه صالح از روى استهزاء به صالح مى گفتند: اى صالح! اگر از مرسلين هستى، بياور آن عذابى را كه ما را بدان تهديد كردى.(اعراف/7،77)[26]

2. جراحت دستان زنان مصر:

به تصريح آيه 31 يوسف/12، هنگامى كه زليخا به هر يك از زنان مصرى ـ كه او را به جهت عشق غلام خويش سرزنش مى كردند ـ كاردى داد و يوسف عليه السلام را به مجلس مهمانى فراخواند، زنان مصرى با ديدن جمال زيباى يوسف شگفت زده شدند و به جاى كندن پوست ميوه، دستان خود را زخمى كردند:«... وءاتَت كُلَّ واحِدَةٍ مِنهُنَّ سِكّينـًا وقالَتِ اخرُج عَلَيهِنَّ فَلَمّا رَاَينَهُ اَكبَرنَهُ وقَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ وقُلنَ حـشَ لِلّهِ ما هـذا بَشَرًا». مفسران مراد از واژه «قَطّعنَ» را در اين آيه، مجروح ساختن دانسته اند[27]؛ ولى درباره ميزان جراحت مزبور آراى مختلفى مطرح كرده اند؛ برخى آن را جراحتى عميق به شمار آورده اند[28]؛ ولى شمارى ديگر آن را زخمى سطحى و به ميزانى دانسته اند كه خون از دست آنان جارى شد.[29] برخى ديگر، جراحات وارد بر دستان زنان مصرى را متعدد و بيش از يك جراحت شمرده اند.[30] سال ها بعد هنگامى كه حاكم مصر مى خواست يوسف را از زندان آزاد كند، آن حضرت با يادآورى ماجراى جراحت دستان زنان مصرى، بى گناهى خود را گوشزد كرد و آن زنان ـ با يادآورى، خوددارى يوسف از تمايل به آنان به رغم ابراز عشق آن ها به وى ـ به پاكى او اذعان كردند[31]: «وقالَ المَلِكُ ائتونى بِهِ فَلَمّا جاءَهُ الرَّسولُ قالَ ارجِع اِلى رَبِّكَ فَسـٔلهُ ما بالُ النِّسوَةِ الّـتى قَطَّعنَ اَيدِيَهُنَّ اِنَّ رَبّى بِكَيدِهِنَّ عَليم * قالَ ... قُلنَ حـشَ لِلّهِ ما عَلِمنا عَلَيهِ مِن سوءٍ». (يوسف/12، 50 ـ 51)

3. قصاص جراحت در دين يهود:

يهوديان جنگ هاى بسيارى در سرزمين فلسطين و ديگر بلاد داشتند كه چه بسا به قتل و جراحت مى انجاميد[32]؛ ولى آنچه انسجام درونى جامعه يهود را بيشتر تهديد مى كرد، جناياتى بود كه در ميان خود آنان رخ مى داد و احيانا به جراحت و نقص عضو افراد مى انجاميد، از اين رو، مقررات بازدارنده اى چون قصاص از سوى خداوند براى آنان مقرر گرديد كه به موجب آن، در برابر هر عضوى مانند چشم، گوش، بينى و دندان كه آسيب مى ديد، همان عضو از شخص جانى و در برابر ايجاد جرح در اعضاء به گونه مشابه قصاص مى شد[33]: «وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ والعَينَ بِالعَينِ والاَنفَ بِالاَنفِ والاُذُنَ بِالاُذُنِ والسِّنَّ بِالسِّنِّ والجُروحَ قِصاصٌ». (مائده/5،45) به نظر مفسران، قصاص جراحات در شريعت يهود به گونه اى ديگر اعمال مى شد؛ ولى در شريعت اسلام براى برخى جراحت ها ديه و ارش مقرر گرديده است.[34] (=>ادامه مقاله، احكام فقهى جراحت)

4. توطئه مجروح ساختن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله :

در آيه 30 انفال/8 از توطئه كافران قريش براى حبس (يا مجروح كردن)، كشتن يا بيرون راندن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سخن به ميان آمده است: «واِذ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروا لِيُثبِتوكَ اَو يَقتُلوكَ اَو يُخرِجوكَ». به نظر برخى مفسران[35] مراد از «لِيُثبِتوكَ» در اين آيه، ايجاد جراحت شديد و به تعبير برخى ديگر، معناى آن «لِيُثخِنوكَ» از ريشه «ثخن» به معناى جراحتى است كه به سستى بدن و زمين گير شدن انسان مى انجامد.[36] البته معناى مشهور در منابع تفسيرى، حبس و در قيد و بند كردن است.[37] مشركان اين تصميم را در جلسه اى در دارالندوه گرفتند[38]؛ ولى نتوانستند آن را انجام دهند و خداوند مكر آن ها را خنثا كرد: «ويَمكُرونَ ويَمكُرُ اللّهُ واللّهُ خَيرُ المـكِرين». (انفال/8،30)

5. جراحت رزمندگان اسلام:

در منابع تاريخى[39] و تفسيرى[40] گزارش هايى پرشمار درباره جراحت برخى از مؤمنان رزمنده در جنگ هاى صدر اسلام حتى مجروحيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان على عليه السلام ذكر شده است.
به تعبير قرآن كريم، هر چيزى كه از جانب دشمن به انسان مى رسد (از جمله جراحت و كشتار[41])، به عنوان كار شايسته (عمل صالح) در نامه اعمال رزمنده راه خدا نوشته مى شود و مشمول اجر الهى خواهد بود: «ذلِكَ بِاَنَّهُم ... ولا يَنالونَ مِن عَدُوٍّ نَيلاً اِلاّ كُتِبَ لَهُم بِهِ عَمَلٌ صــلِحٌ اِنَّ اللّهَ لا يُضيعُ اَجرَ المُحسِنين» (توبه/9،120)؛ همچنين قرآن مجروحان جنگى را در صورت پرهيزگارى و نيك رفتار بودن، مشمول اجر عظيم اخروى دانسته است:«اَلَّذينَ استَجابوا لِلّهِ والرَّسولِ مِن بَعدِ ما اَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقَوا اَجرٌ عَظيم». (آل عمران/3،172) شأن نزول اين آيه، شكست مسلمانان در جنگ احد و مجروح شدن شمارى بسيار از آنان در اين جنگ است، چنان كه واژه«القَرْح» در اين آيه به مصيبت مجروحان اشاره دارد.[42] پس از شكست مسلمانان در جنگ احد، مشركان قريش با همراهى منافقان مدينه درصدد يكسره كردن كار مسلمانان برآمدند؛ ولى پيامبر صلى الله عليه و آله براى رويارويى با آنان، مجاهدان مسلمان حتى مجروحان جنگى را به رزم فرا خواند و خداوند اين كار مجاهدان را ستود و آن را امتحانى براى مؤمنان شمرد[43]: «اِن يَمسَسكُم قَرحٌ فَقَد مَسَّ القَومَ قَرحٌ مِثلُهُ وتِلكَ الاَيّامُ نُداوِلُها بَينَ النّاسِ ولِيَعلَمَ اللّهُ الَّذينَ ءامَنوا ويَتَّخِذَ مِنكُم شُهَداءَ» (آل عمران/3،140)؛ همچنين در آيه 104 نساء/4 كه به نظر مفسران درباره مجاهدان جنگ احد است، از آنان خواسته شده كه در تعقيب دشمن سستى به خود راه ندهند[44]:«ولا تَهِنوا فِى ابتِغاءِ القَومِ اِن تَكونوا تَألَمونَ فَاِنَّهُم يَألَمونَ كَما تَألَمونَ». البته برخى تفاسير[45] بر آن اند كه آيه 140 آل عمران/3 به شكست اوليه مسلمانان در جنگ احد و جراحت و اَلَم آنان در آن مقطع اشاره دارد و برخى مراد از آلام دشمن را در آيه 104 نساء/4، درد و جراحت آنان در جنگ بدر دانسته اند.[46] مفسّران براى اين تحليل ها قرائنى ذكر كرده اند.[47]
هرچند آياتى مانند 102 نساء/4: «ولا جُناحَ عَلَيكُم اِن كانَ بِكُم اَذىً مِن مَطَرٍ اَو كُنتُم مَرضى اَن تَضَعوا اَسلِحَتَكُم» صريحا بيماران (از جمله مجروحان) را از تكليف جهاد و جنگ كردن معاف شمرده اند، به نظر مفسران تكليف جنگ مجدد براى مجروحان جنگ احد در آيه 140 آل عمران/3 و نيز آيه 172 همان سوره[48]: «اَلَّذينَ استَجابوا لِلّهِ والرَّسولِ مِن بَعدِ ما اَصابَهُمُ القَرحُ لِلَّذينَ اَحسَنوا مِنهُم واتَّقَوا اَجرٌ عَظيم» براى مصالحى مانند تنبيه مسلمانان نافرمان بوده است يا خنثا كردن توطئه منافقان يا پيشگيرى از حمله مجدد دشمن.[49]

احكام فقهى جراحت:

جراحت در شريعت اسلام احكام خاصى دارد كه شمارى از آن ها در قرآن آمده است و مهم ترين آن ها عبارت اند از:

1. قصاص:

آيه 45 مائده/5 بر وجود حكم قصاص جراحت در شريعت يهود دلالت دارد: «وكَتَبنا عَلَيهِم فيها اَنَّ النَّفسَ بِالنَّفسِ و ... والجُروحَ قِصاصٌ ...». بيشتر مفسران[50] همين حكم را در شريعت اسلام هم جارى مى دانند؛ با اين استدلال كه چون نسخ شدن اين حكم در اسلام ثابت نشده، پس حكم قصاص در شريعت اسلام هم وجود دارد.[51] برخى بر آن اند كه اين آيه تا عبارت «والسِّنَّ بِالسِّنِّ» با آيه 178 بقره/2 نسخ شده است:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا كُتِبَ عَلَيكُمُ القِصاصُ فِى القَتلَى الحُرُّ بِالحُرِّ والعَبدُ بِالعَبدِ والاُنثى بِالاُنثى...»[52]؛ ولى شمارى ديگر گفته اند كه آيه 178 بقره/2 با آيه 45 مائده/5 نسخ شده است[53]، زيرا در صدر اسلام شخص غير برده (حُرّ) در برابر برده و مرد در مقابل زن قصاص نمى شد و با نزول اين آيه، حكم مزبور نسخ شده و هر انسانى در برابر انسان ديگر مى تواند قصاص شود، به هر حال، به اتفاق فقها[54] و مفسران[55]، بخش پايانى آيه 45 مائده/5 كه بر قصاص جراحت دلالت دارد، نسخ نشده است. عموم آيات ديگرى هم بر جواز قصاص جراحت دلالت دارد[56]؛ از جمله آيات 40 - 41 شورى/42.
بيشتر فقهاى شيعه[57] و اهل سنت[58] عمدى بودن جنايت، مسلمان بودن و حريّت زيانديده و بزهكار را براى قصاص شرط كرده و در اجراى قصاص هم تساوى در اندازه جراحت را ضرورى دانسته اند. براى شرط اخير گاه به آيه 126 نحل/16 استناد شده است: «واِن عاقَبتُم فَعاقِبوا بِمِثلِ ما عوقِبتُم بِهِ ولـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّـبِرين». هرچند نزول اين آيه درباره جنگ اُحد و حدود و شرايط مقابله به مثل با دشمنان در آن برهه بوده[59]، فقها از آن ضرورت تساوى در قصاص (از جمله قصاص جراحت) را استفاده كرده اند[60]، چنان كه از آيه 40 شورى/42 نيز اين شرط استنباط شده است[61]: «وجَزؤُا سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثلُها فَمَن عَفا واَصلَحَ فَاَجرُهُ عَلَى اللّهِ» و برخى آن را از آيه 194 بقره/2 دريافته اند[62]: «فَمَنِ اعتَدى عَلَيكُم فاعتَدوا عَلَيهِ بِمِثلِ مَا اعتَدى عَلَيكُم».
برپايه شرط لزوم مماثلت ميان جراحت جانى و جراحت ناشى از قصاص، فقها بدين استناد كه در برخى موارد اجراى قصاص به شكل دقيقا يكسان و همانند با زخم اصلى ممكن نيست يا خطر هلاك قصاص شونده يا تلف شدن عضو او را در پى دارد، گفته اند كه برخى از گونه هاى زخم شجاج از جمله زخم هاى هاشمه، منقلّه، مأمومه و دامغه قصاص نمى شوند، بلكه در اين موارد ديه يا ارش پرداخت مى شود.[63] برخى فقها بر آن اند كه هرگاه به هر سببى امكان قصاص به ميزان مساوى با جراحتِ جانى نباشد، حق قصاص وجود نخواهد داشت.[64]
قرآن كريم در مواردى هم كه زيانديده حق قصاص دارد، بخشش جانى را از سوى او توصيه كرده و آن را كفاره گناهان او شمرده است: «... فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّارَةٌ لَهُ...» (مائده/5،45)؛ همچنين صبر بر رنج حاصل از جراحت توصيه شده است: «ولـَئِن صَبَرتُم لَهُوَ خَيرٌ لِلصّـبِرين». (نحل/16،126) (=>قصاص)

2. طهارت مجروح:

شخص مجروح براى عبادات خود بايد طهارت تحصيل كند؛ اما چگونگى طهارت مجروح به استناد ادله فقهى از جمله آيات قرآن با ديگران تفاوت هايى دارد؛ مثلاً در پاره اى موارد وظيفه او وضو يا غسل جبيره اى است. بنابر حديثى، به موجب آيه 78 حجّ/22: «وما جَعَلَ عَلَيكُم فِى الدّينِ مِن حَرَجٍ» وجوب غسل يا وضوى كامل از مجروح برداشته شده است.[65] در مواردى نيز كه امكان وضو يا غسل جبيره وجود ندارد، وظيفه مجروح به استناد آيات و احاديث، تيمم است؛ از جمله آيه 6 مائده/5 كه بيانگر تشريع تيمم به جاى غسل و وضو (در صورت حَرَج و دشوارى) است[66]: «ما يُريدُ اللّهُ لِيَجعَلَ عَلَيكُم مِن حَرَجٍ ولـكِن يُريدُ لِيُطَهِّرَكُم ولِيُتِمَّ نِعمَتَهُ عَلَيكُم»؛ همچنين آيه 43 نساء/4 بر اين موضوع دلالت دارد: «واِن كُنتُم مَرضى... فَتَيَمَّموا صَعيدًا طَيِّبـًا فامسَحوا بِوُجوهِكُم واَيديكُم اِنَّ اللّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُورا»، زيرا مراد از واژه«مَرْضى» را در اين آيه با توجه به شأن نزول، مجروحان دانسته اند.[67] برخى نزول آيه را در شأن برخى اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله يا عبدالرحمن بن عوف شمرده اند كه پس از مجروح شدن وى در جنگ و نياز به غسل به سبب جنابت، اين آيه نازل شد.[68] برپايه نقلى ديگر[69]، اين آيه درباره يكى از اصحاب نازل شد كه هنگام سفر بر اثر اصابت سنگ به سرش مجروح شد و پس از جنابت نياز به غسل پيدا كرد. سپس به توصيه همسفران به جاى تيمم غسل جنابت كرد و بر اثر ازدياد عفونت و جراحت مرد. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از آگاهى يافتن از ماجرا، به همسفران او يادآور شد كه تيمم براى او كافى بود. فقها هم با استناد به اين آيه، تيمم را به هنگام جراحت مشروع دانسته اند[70]؛ همچنين فقها بر آن اند كه تطهير زخم و جراحت، در صورت ضرر يا مشقّت، براى نماز واجب نيست و در نماز و نيز طواف خون ناشى از جراحت بخشوده است.[71] (تيمم*)

3. علامتگذارى قربانى در حج:

از جمله وظايف حجگزار قارن (كسى كه حج قِران به جا مى آورد) اِشعار يعنى شكافتن كوهان شتر قربانى و خون آلود كردن آن به نشانه اختصاص آن به قربانى حج[72] است. برخى مفسران[73] يكى از مصاديق«شَعائرَاللّه » را در آيه 2 مائده/5 شترهايى دانسته اند كه براى حج اِشعار مى شوند: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحِلّوا شَعـئِرَ اللّهِ». برخى بر آن اند كه «شَعائرَاللّه » معنايى عام دارد كه از جمله شامل اِشعار مى شود[74]؛ همچنين در آيه 36 حجّ/22 از شترانى سخن به ميان آمده كه براى قربانى حج منظور شده اند[75]: «والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعـئِرِ اللّهِ». جواز يا وجوب اشعار، نوع حيوانى كه با اشعار براى قربانى علامتگذارى مى شود و شرايط مشروعيت و جواز آن ميان فقها مورد بحث است. (<= اشعار و تقليد*)

4. تذكيه با ايجاد جراحت:

به اتفاق فقها تذكيه شتر با نَحْر يعنى ايجاد جراحت در ناحيه گردن آن است.[76] مفهوم اين نوع تذكيه در آيه 36 حجّ/22 ذكر شده است: «والبُدنَ جَعَلنـها لَكُم مِن شَعـئِرِ اللّهِ لَكُم فيها خَيرٌ فَاذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلَيها صَوافَّ فَاِذا وجَبَت جُنوبُها فَكُلوا مِنها». براى تذكيه شتر بايد در حالى كه شتر بر روى پاى خود ايستاده، دو دست او را از بين زانو تا سم بست و وسيله نحر را در گودى ميان گردن و سينه حيوان فرو برد تا بر زمين بيفتد.[77] در اين صورت مى توان گوشت آن را خورد: «فَاِذا وجَبَت جُنوبُها فَكُلوا مِنها واَطعِموا القانِعَ والمُعتَرَّ». البته بر پايه ادله فقهى، حلال شدن گوشت شتر شرايط ديگرى هم دارد. (=> نحر*)
همچنين برخى فقها درباره ذبح حيوانى كه بر اثر چموشى يا به علتى ديگر به طور عادى قابل ذبح كردن نيست گفته اند كه چنين حيوانى را بايد مجروح كرد تا خونش ريخته شود و بر اثر آن بميرد.[78]
نوع ديگرى از تذكيه كه ممكن است صرفا با ايجاد جراحت صورت گيرد، شكار به وسيله حيوان شكارى مانند سگ آموزش ديده است كه آيه 4 مائده/5 بدان اشاره دارد: «قُل اُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبـتُ وما عَلَّمتُم مِنَ الجَوارِحِ مُكَلِّبينَ تُعَلِّمونَهُنَّ مِمّا عَلَّمَكُمُ اللّهُ فَكُلوا مِمّا اَمسَكنَ عَلَيكُم واذكُروا اسمَ اللّهِ عَلَيهِ». فقها به استناد اين آيه و ادله ديگر بر آن اند كه صيدى كه به دست چنين حيوانى شكار و بعدا ذبح شود يا حتى در صورتى كه پيش از ذبح، بميرد با شرايطى حلال و خوردن آن رواست[79]؛ مانند بردن نام خدا هنگام فرستادن سگ شكارى، آموزش ديده بودن حيوان شكار كننده و اينكه شكار را براى صاحب خود گرفته باشد.[80] برخى شرط كرده اند كه مرگ حيوان بايد بر اثر جراحت وارد بر صيد باشد نه بر اثر عاملى ديگر مانند ترس يا سقوط در درّه و مانند اين ها.[81]

5. جواز تراشيدن سر مجروح در حال احرام:

از جمله محرّمات احرام*، تراشيدن سر است كه فقها براى آن به آيات و احاديث استناد كرده اند[82]؛ از جمله آيه 196 بقره/2:«ولا تَحلِقوا رُءوسَكُم حَتّى يَبلُغَ الهَدىُ مَحِلَّهُ ...»؛ ولى در ادامه همين آيه آمده است كه شخص بيمار يا كسى كه ناراحتى اى در سر خود داشته باشد، مى تواند در برابر دادن فديه، موى سر خود را بتراشد: «فَمَن كانَ مِنكُم مَريضـًا اَو بِهِ اَذىً مِن رَأسِهِ فَفِديَةٌ مِن صِيامٍ اَو صَدَقَةٍ اَو نُسُكٍ». هرچند شأن نزول آيه به گفته مفسران[83] درباره شخصى است كه سر وى دچار شپش بوده است، بسيارى از فقها و مفسران[84] تصريح كرده اند كه اين تجويز به اين مورد اختصاص ندارد و همه كسانى را دربرمى گيرد، كه به گونه اى ناچار مى شوند سر خود را بتراشند، حتى شمارى از آنان به صراحت جراحت سر را از مصاديق تعبير آيه شمرده اند[85]، بر اين اساس، كسى كه سرش جراحتى دارد و به ناچار بايد موى اطراف زخم را برطرف كند، مى تواند با اداى فديه (روزه گرفتن يا صدقه دادن يا قربانى كردن) موى سر را بتراشد. (=>حلق*)

6. چگونگى برخورد با مجروحان دشمن:

در اسلام بر خوشرفتارى با مجروحان جنگى دشمن تأكيد و حقوقى ويژه براى آنان ثابت شده است.[86] حتى برخى كشتن مجروحان دشمن را نوعى تجاوز و مصداق آيه 190 بقره/2 دانسته اند[87]: «ولا تَعتَدُوا اِنَّ اللّهَ لايُحِبُّ المُعتَدين». در حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله كشتن مجروحان جنگى دشمن منع شده است[88]؛ همچنين اميرمؤمنان عليه السلام به پيروى از سيره نبوى در روز فتح مكه[89] دستور داد كه مجروحان جنگى دشمن تعقيب نشوند و چنانچه اسير شدند، كشته نشوند، بلكه مداوا گردند.[90] برخى فقها، باغيانى را كه در برابر حكومت اسلامى به پا خاسته و داراى سازماندهى و مديريت اساسى باشند، از اين حكم مستثنا كرده اند.[91]

منابع

احكام القرآن، ابن العربى (م. 543 ق.)، به كوشش محمد، لبنان، دارالفكر؛ احكام القرآن، الجصاص (م. 370 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ احكام القرآن، ابن ادريس الشافعى (م. 204 ق.)، به كوشش عبدالغنى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1400 ق؛ اسباب النزول، الواحدى (م. 468 ق.)، قاهرة، الحلبى و شركاه، 1388 ق؛ اعانة الطالبين، السيد البكرى الدمياطى (م. 1310 ق.)، بيروت، دارالفكر، 1418 ق؛ بحرالعلوم، السمرقندى (م. 375 ق.)، به كوشش محمود مطرجى، بيروت، دارالفكر؛ البحر المحيط، ابوحيان الاندلسى (م. 754 ق.)، به كوشش عادل احمد و ديگران، بيروت، دارالكتب العلمية، 1422 ق؛ البحر المديد، ابن عجيبة (م. 1224 ق.)، به كوشش احمد القرشى، قاهرة، ناشر حسن عباس زكى، 1419 ق؛ بدائع الصنائع، علاء الدين الكاشانى (م. 587 ق.)، پاكستان، المكتبة الحبيبية، 1409 ق؛ بداية المجتهد، ابن رشد القرطبى (م. 595 ق.)، به كوشش خالد العطار، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ التبيان، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش العاملى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ تبيين القرآن، سيد محمد الشيرازى، بيروت، دارالعلوم، 1423 ق؛ تحرير الوسيله، امام خمينى قدس سره (م. 1368 ش.)، نجف، دارالكتب العلمية، 1390 ق؛ التحقيق، المصطفوى، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش؛ تذكرة الفقهاء، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، آل البيت عليهم السلام لاحياء التراث، 1414 ق؛ ترتيب اصلاح المنطق، ابن السكيت (م. 244 ق.)، به كوشش بكايى، مشهد، مجمع البحوث الاسلامية، 1412 ق؛ ترتيب العين، خليل (م. 175 ق.)، به كوشش المخزومى و ديگران، دارالهجرة، 1409 ق؛ التسهيل لعلوم التنزيل، محمدبن جزى الغرناطى (م. 741 ق.)، لبنان، دارالكتاب العربى، 1403 ق؛ تفسير التحرير والتنوير، ابن عاشور (م. 1393 ق.)، مؤسسة التاريخ؛ تفسير الصافى، الفيض الكاشانى (م. 1091 ق.)، بيروت، اعلمى، 1402 ق؛ تفسير العياشى، العياشى (م. 320 ق.)، به كوشش رسولى محلاتى، تهران، المكتبة العلمية الاسلاميه؛ تفسير القرآن العظيم، ابن ابى حاتم (م. 327 ق.)، به كوشش اسعد محمد، بيروت، المكتبة العصرية، 1419 ق؛ تفسير القمى، القمى (م. 307 ق.)، به كوشش الجزائرى، قم، دارالكتاب، 1404 ق؛ التفسير الكبير، الفخر الرازى (م. 606 ق.)، قم، دفتر تبليغات، 1413 ق؛ تفسير كنزالدقايق، المشهدى (م. 1125 ق.)، به كوشش العراقى، قم، نشر اسلامى، 1407 ق؛ تفسير مقاتل بن سليمان، مقاتل بن سليمان (م. 150 ق.)، به كوشش احمد فريد، دارالكتب العلمية، 1424 ق؛ تفسير نمونه، مكارم شيرازى و ديگران، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ التنقيح فى شرح العروة الوثقى، تقرير بحث الخوئى (م. 1413 ق.)، ميرزا على تبريزى، قم، انصاريان، 1417 ق؛ جامع البيان، الطبرى (م. 310 ق.)، به كوشش صدقى جميل، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الجامع لاحكام القرآن، القرطبى (م. 671 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405 ق؛ جواهر الكلام، النجفى (م. 1266 ق.)، به كوشش قوچانى، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ حاشية رد المحتار، ابن عابدين (م. 1252 ق.)، به كوشش مكتبة البحوث، بيروت، دارالفكر، 1415 ق؛ الخلاف، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش سيد على خراسانى و ديگران، قم، نشر اسلامى، 1418 ق؛ الدرالمنثور، السيوطى (م. 911 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1365 ق؛ روح المعانى، الآلوسى (م. 1270 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ زادالمسير، ابن الجوزى (م. 597 ق.)، به كوشش محمد عبدالرحمن، بيروت، دارالفكر، 1407 ق؛ زبدة البيان، المقدس الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه؛ السرائر، ابن ادريس (م. 598 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1411 ق؛ شرايع الاسلام، المحقق الحلى (م. 676 ق.)، به كوشش سيد صادق شيرازى، تهران، استقلال، 1409 ق؛ الصحاح، الجوهرى (م. 393 ق.)، به كوشش احمد العطار، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407 ق؛ الصحيح من سيره النبى صلى الله عليه و آله ، جعفر مرتضى العاملى، بيروت، دارالسيرة، 1414 ق؛ العجاب فى بيان الاسباب، العسقلانى (م. 852 ق.)، به كوشش عبدالحكيم السعودية، دار ابن الجوزية، 1418 ق؛ عمده القارى، العينى (م. 855 ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ فروغ ابديت، سبحانى، قم، دفتر تبليغات، 1377 ش؛ الفقه الاسلامى و ادلته، وهبة الزحيلى، دمشق، دارالفكر، 1418 ق؛ فقه القرآن، الراوندى (م. 573 ق.)، به كوشش حسينى، قم، كتابخانه نجفى، 1405 ق؛ القاموس الفقهى لغةً و اصطلاحا، سعدى ابوجيب، دمشق، دارالفكر، 1419 ق؛ قاموس الكتاب المقدس، بطرس عبدالملك و ديگران، القاهرة، دارالثقافة، 1994 ق؛ قواعد الاحكام، العلامة الحلى (م. 726 ق.)، قم، النشر الاسلامى، 1413 ق؛ الكافى، الكلينى (م. 329 ق.)، به كوشش غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1375 ش؛ الكافى فى الفقه، ابوالصلاح الحلبى (م. 447 ق.)، به كوشش استادى، اصفهان، مكتبة اميرالمؤمنين عليه السلام ، 1403 ق؛ الكامل فى التاريخ، ابن اثير على بن محمد الجزرى (م. 630 ق.)، بيروت، دار صادر، 1385 ق؛ كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همدانى، ويليام گلبن، هنرى مرتن، تهران، اساطير، 1380 ش؛ الكشاف، الزمخشرى (م. 538 ق.)، مصطفى البابى، 1385 ق؛ كشاف القناع، منصور البهوتى (م. 1051 ق.)، به كوشش محمد حسن، بيروت، دارالكتب العلمية، 1418 ق؛ كشف اللثام، الفاضل الهندى (م. 1137 ق.)، قم، نشر اسلامى، 1416 ق؛ الكشف والبيان، الثعلبى (م. 427 ق.)، به كوشش ابن عاشور، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1422 ق؛ لسان العرب، ابن منظور (م. 711 ق.)، قم، ادب الحوزة، 1405 ق؛ مبانى تكملة المنهاج، موسوى الخوئى (م. 1413 ق.)، نجف، مطبعة الآداب؛ المبسوط، السرخسى (م. 483 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ المبسوط فى فقه الاماميه، الطوسى (م. 460 ق.)، به كوشش بهبودى، تهران، المكتبة المرتضويه؛ مجمع البيان، الطبرسى (م. 548 ق.)، بيروت، دارالمعرفة، 1406 ق؛ مجمع الزوائد، الهيثمى (م. 807 ق.)، به كوشش العراقى و ابن حجر، بيروت، دارالكتاب العربى، 1402 ق؛ مجمع الفائدة والبرهان، المحقق الاردبيلى (م. 993 ق.)، به كوشش عراقى و ديگران، قم، انتشارات اسلامى، 1416 ق؛ المجموع فى شرح المهذب، النووى (م. 676 ق.)، دارالفكر؛ المحرر الوجيز، ابن عطية الاندلسى (م. 546 ق.)، به كوشش المجلس العلمى بفاس، 1411 ق؛ مدارك التنزيل، النسفى (م. 701 ق.)، دارالفكر؛ مشرق الشمسين، البهائى (م. 1031 ق.)، قم، مكتبة بصيرتى، 1398 ق؛ معجم مقاييس اللغه، ابن فارس (م. 395 ق.)، به كوشش عبدالسلام محمد، قم، دفتر تبليغات، 1404 ق؛ المعجم الوسيط، ابراهيم انيس و ديگران، تهران، فرهنگ اسلامى، 1375 ش؛ المغنى والشرح الكبير، عبدالله بن قدامة (م. 620 ق.)، و عبدالرحمن بن قدامة (م. 682 ق.)، بيروت، دارالكتب العلميه؛ مفردات، الراغب (م. 425 ق.)، به كوشش صفوان داودى، دمشق، دارالقلم، 1412 ق؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، محمد هادى يوسفى غروى، قم، مجمع الفكر الاسلامى، 1417 ق؛ الموسوعة الفقهيه، كويت، وزارة الاوقاف والشئون الاسلامية، 1410 ق؛ المهذب، القاضى ابن البراج (م. 481 ق.)، به كوشش مؤسسه سيدالشهداء عليه السلام ، قم، نشر اسلامى، 1406 ق؛ الميزان، الطباطبايى (م. 1402 ق.)، بيروت، اعلمى، 1393 ق؛ نظم الدرر، البقاعى (م. 885 ق.)، به كوشش غالب المهدى، بيروت، دارالكتب العلمية، 1415 ق؛ النكت والعيون، الماوردى (م. 450 ق.)، بيروت، دارالكتب العلمية، 1412 ق.
رحمت اللّه ايمانى مقدم و بخش فقه و حقوق



[1]. الصحاح، ج1، ص358؛ لسان العرب، ج2، ص422؛ مقاييس اللغه، ج 1، ص 451، «جرح».
[2]. مفردات، ص 90، «جرح».
[3]. مقاييس اللغه، ج 5، ص 82، «قرح».
[4]. ترتيب اصلاح المنطق، ص 303، «قرح».
[5]. همان، ص 323.
[6]. التحقيق، ج 2، ص 69، «جرح».
[7]. القاموس الفقهى، ص 60؛ الموسوعة الفقهيه، ج 15، ص 135.
[8]. بداية المجتهد، ج 2، ص 343؛ السرائر، ج 3، ص 408؛ جواهرالكلام، ج 43، ص 317.
[9]. السرائر، ج 3، ص 406 - 407، 409؛ تحريرالوسيله، ج 2، ص 593 - 595.
[10]. الكافى فى الفقه، ص 399 - 400؛ المبسوط، طوسى، ج 7، ص 122.
[11]. مبانى تكملة المنهاج، ج 2، ص 383، 387 - 388.
[12]. ر. ك: بداية المجتهد، ج 2، ص 343؛ حاشيه، ج 6، ص580؛ الفقه الاسلامى، ج7، ص5759 - 5762.
[13]. بدائع الصنائع، ج 7، ص 296؛ جواهرالكلام، ج 43، ص 338.
[14]. الصحاح، ج 1، ص 395؛ مقاييس اللغه، ج 5، ص 82، «قرح».
[15]. العين، ج 1، ص 149؛ الصحاح، ج 2، ص 753، «عقر».
[16]. الكشاف، ج 2، ص 317؛ نمونه، ج 9، ص 369.
[17]. كنزالدقائق، ج 2، ص 259؛ جامع البيان، ج 4، ص 180.
[18]. جامع البيان، ج 5، ص 356 - 357؛ التبيان، ج 3، ص 314.
[19]. التبيان، ج 5، ص 108 ـ 109؛ الكشاف، ج 2، ص 155.
[20]. مقاييس اللغه، ج 3، ص 125؛ مفردات، ص 577، «عقر».
[21]. التحقيق، ج 8، ص 193، «عقر».
[22]. ر. ك: تفسير قمى، ج 2، ص 342؛ التبيان، ج 4، ص 453.
[23]. مجمع البيان، ج 9، ص 290؛ السراج المنير، ج 1، ص 1066.
[24]. الصافى، ج 3، ص 213؛ التسهيل، ج 1، ص 294.
[25]. الكافى، ج 8، ص 188.
[26]. الميزان، ج 15، ص 308.
[27]. الصافى، ج 3، ص 17؛ البحر المديد، ج 2، ص 593؛ التسهيل، ج 1، ص 386.
[28]. ر. ك: زادالمسير، ج 2، ص 436؛ تفسير ماوردى، ج 2، ص 256.
[29]. نمونه، ج 9، ص 396.
[30]. نظم الدرر، ج 4، ص 247.
[31]. الكشاف، ج 2، ص 326؛ التحرير والتنوير، ج 12، ص 75.
[32]. كتاب مقدس، اول سموئيل 16: 6 - 21؛ پيدايش 1: 2 - 10 اخبار 1: 5؛ قاموس الكتاب المقدس، ص 693 - 694.
[33]. ر. ك: قاموس الكتاب المقدس، ص 732 - 734، «قصاص»؛ التحرير والتنوير، ج 5، ص 117 - 118.
[34]. تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1144؛ جامع البيان، ج 6، ص 167؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 173.
[35]. المحرر الوجيز، ج 2، ص 519.
[36]. مجمع البيان، ج 4، ص 826؛ تفسير ثعلبى، ج 4، ص 349 - 350.
[37]. جامع البيان، ج 9، ص 151؛ التبيان، ج 5، ص 109؛ زادالمسير، ج 2، ص 205.
[38]. التبيان، ج 5، ص 109؛ الكشاف، ج 2، ص 154؛ تفسير قرطبى، ج 7، ص 397.
[39]. الكامل، ج 2، ص 155، 157، 162؛ موسوعة التاريخ الاسلامى، ج 47، ص 10؛ الصحيح من سيرة النبى صلى الله عليه و آله ، ج 9، ص 338، 350.
[40]. تفسير قمى، ج 1، ص 115 - 116، 123؛ تفسير ثعلبى، ج 5، ص 109؛ روح المعانى، ج 11، ص 68.
[41]. التبيان، ج 5، ص 320؛ مجمع البيان، ج 5، ص 124؛ تفسير نسفى، ج 2، ص 114.
[42]. جامع البيان، ج 4، ص 117؛ مجمع البيان، ج 2، ص 885؛ كنزالدقائق، ج 3، ص 266.
[43]. مجمع البيان، ج 2، ص 842 - 844.
[44]. التبيان، ج 3، ص 314؛ مجمع البيان، ج 3، ص 159؛ تفسير مقاتل، ج 1، ص 404.
[45]. الكشاف، ج 1، ص 418.
[46]. ر. ك: همان، ص 561؛ مجمع البيان، ج 2، ص 886.
[47]. ر. ك: جامع البيان، ج 5، ص 168؛ نمونه، ج 3، ص 108 - 109.
[48]. مجمع البيان، ج 2، ص 887 - 888؛ تفسير سمرقندى، ج 1، ص 291؛ البحر المحيط، ج 3، ص 355.
[49]. ر. ك: تبيين القرآن، ص 83؛ نمونه، ج 3، ص 175؛ فروغ ابديت، ج 2، ص 78.
[50]. التبيان، ج 3، ص 536 - 538؛ تفسير قرطبى، ج 6، ص 191 - 193؛ تفسير ابن كثير، ج 2، ص 109.
[51]. احكام القرآن، جصاص، ج 1، ص 190؛ فقه القرآن، ج 2، ص 415 - 416.
[52]. تفسير قمى، ج 1، ص 169.
[53]. ر. ك: الكشاف، ج 1، ص 220؛ المحرر الوجيز، ج 1، ص 192.
[54]. الخلاف، ج 5، ص 189 - 202؛ المهذب، ج 2، ص 470؛ المجموع، ج 18، ص 401.
[55]. تفسير القمى، ج 1، ص 169؛ تفسير ابن ابى حاتم، ج 4، ص 1145.
[56]. زبده البيان، ص 680.
[57]. الخلاف، ج 5، ص 189 - 203؛ السرائر، ج 3، ص 396؛ شرايع، ج 4، ص 980.
[58]. بداية المجتهد، ج 2، ص 332؛ احكام القرآن، جصاص، ج 1، ص 190.
[59]. تفسير عياشى، ج 2، ص 274؛ اسباب النزول، ص 192.
[60]. احكام القرآن، جصاص، ج 1، ص 196؛ ج 3، ص 252؛ التبيان، ج 9، ص 169؛ فقه القرآن، ج 2، ص 419.
[61]. زبده البيان، ص 680 - 681.
[62]. مبانى تكملة المنهاج، ج 2، ص 157.
[63]. المبسوط، ج 7، ص 122 - 123؛ الوسيله، ص 445.
[64]. ر. ك: الخلاف، ج 5، ص 192، 195؛ قواعد الاحكام، ج 3، ص 642.
[65]. الخلاف، ج 1، ص 159؛ المعتبر، ج 1، ص 397؛ مختلف الشيعه، ج 1، ص 437.
[66]. زبده البيان، ص 20 - 21؛ مشرق الشمسين، ص 340؛ المبسوط، سرخسى، ج 2، ص 126.
[67]. التبيان، ج 3، ص 205 - 207؛ احكام القرآن، شافعى، ج 1، ص 48؛ فقه القرآن، ج 1، ص 35.
[68]. التبيان، ج 3، ص 205 - 207؛ جامع البيان، ج 5، ص 352؛ العجاب، ج 2، ص 881.
[69]. احكام القرآن، ابن العربى، ج 1، ص 561؛ تفسير قرطبى، ج 5، ص 217 - 218.
[70]. كشاف القناع، ج 1، ص 195 - 197؛ كشف اللثام، ج 2، ص 504؛ التنقيح، ج 9، ص 416، «الطهارة».
[71]. فقه القرآن، ج 1، ص 71 - 75؛ جواهرالكلام، ج 6، ص 100 - 102.
[72]. المغنى، ج 3، ص 574؛ جواهرالكلام، ج 18، ص 57.
[73]. التبيان، ج 3، ص 418.
[74]. مجمع البيان، ج 7، ص 137.
[75]. التبيان، ج 7، ص 317 - 318؛ الميزان، ج 14، ص 373؛ جامع البيان، ج 17، ص 117.
[76]. الخلاف، ج 2، ص 443؛ المغنى، ج 3، ص 453.
[77]. تذكرة الفقهاء، ج 8، ص 250؛ جواهر الكلام، ج 19، ص 155.
[78]. ر. ك: شرايع الاسلام، ج 1، ص 53؛ مجمع الفائده، ج 11، ص 153 - 154.
[79]. احكام القرآن، جصاص، ج 2، ص 389، 394؛ المبسوط، طوسى، ج 6، ص 256.
[80]. الخلاف، ج 6، ص 10؛ فقه القرآن، ج 2، ص 246 - 248؛ الفقه الاسلامى، ج 3، ص 704، 707، 709، 711.
[81]. التحقيق، ج 2، ص 69، «جرح»؛ نمونه، ج 4، ص 274 - 275.
[82]. مجمع الفائده، ج 6، ص 308؛ عمدة القارى، ج 18، ص 111.
[83]. التبيان، ج 2، ص 158؛ الدرالمنثور، ج 1، ص 214.
[84]. التبيان، ج 2، ص 158؛ فقه القرآن، ج 1، ص 297؛ اعانة الطالبين، ج 2، ص 363.
[85]. الكشاف، ج 1، ص 241؛ تفسير نسفى، ج 1، ص 96؛ الصافى، ج 1، ص 232.
[86]. جواهرالكلام، ج 21، ص 329 - 330.
[87]. نمونه، ج 2، ص 20.
[88]. مجمع الزوايد، ج 6، ص 243.
[89]. تفسير قمى، ج 2، ص 321؛ الصافى، ج 6، ص 519.
[90]. الكامل، ج 2، ص 247؛ ج 3، ص 243؛ جواهرالكلام، ج 21، ص 329 - 330.
[91]. احكام القرآن، جصاص، ج 3، ص 535؛ شرايع الاسلام، ج 1، ص 256.

مقالات مشابه

قرآن و ضمان عاقله

نام نشریهقرآن، فقه و حقوق اسلامی

نام نویسندهاحمد حاجی ده ابادی

مجازات فرزند کشی از دیدگاه قرآن

نام نشریهپژوهش دینی

نام نویسندهمحمد اسحاقی

بررسی رویکرد قرآن کریم به مجازات

نام نشریهعلوم و معارف قرآن کریم

نام نویسندهمهدی هادوی تهرانی, مجید معتضدی

بررسی مبانی مشروعیت زندان در قرآن

نام نشریهاصلاح و تربیت

نام نویسندهسهراب مروتی, عبدالجبار زرگوش‌نسب

بررسی مبانی مشروعیت زندان در قرآن کریم (بخش دوم)

نام نشریهاصلاح و تربیت

نام نویسندهسهراب مروتی, عبدالجبار زرگوش‌نسب

بررسی تطبیقی مجازات های بدنی در قرآن و عهد قدیم

نام نشریهفقه و مبانی حقوق اسلامی

نام نویسندهسیداحمد میریان, سیدمهدی احمدی, مجتبی اسفندیاری

گزيده اي از طرح آيات الاحكام جزايي قرآن مجيد

نام نشریهحقوق

نام نویسندهسیدهاشم بطحائی گلپایگانی

عدالت كيفري در سيستم جزايي قرآن

نام نشریهفقه و مبانی حقوق اسلامی

نام نویسندهسیداحمد میریان, سیدمحمدباقر حجتی

تصليب

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهحسین اترک