يكى از موضوعات مهم اعتقادى، مسئله شفاعت در آخرت است. درباره اين موضوع، اين پرسش قابل طرح است كه از منظر قرآن، آيا بين هريك از شفاعت كردن و مورد شفاعت قرار گرفتن در آخرت، با مقام معنوى شخص به معناى اصطلاحى كه در عرفان نظرى رايج است، رابطه اى تكوينى وجود دارد يا خير؟ اين مقاله با رويكرد نظرى و با روش مطالعه اسنادى، آيات قرآن درباره شفاعت را در هشت دسته طبقه بندى كرده و ارتباط آنها با يكديگر را مورد بررسى قرار داده است. در نهايت، اين پژوهش بدين يافته رسيده كه از نظر قرآن، شفاعت كردن از آثار تكوينى مقام معنوى، به اصطلاح رايج در عرفان نظرى، است كه فرد باايمان با اجراى برنامه هاى الهى همانند نماز شب، به اذن الهى، بدان دست مى يابد. همچنين، بين شفاعت شدن و مقام معنوى مصطلح نيز رابطه تكوينى مستقيمى وجود دارد؛ بدين سان كه فرد بعد از اينكه مورد شفاعت قرار گرفت، تكوينا به مقام معنوى بالاترى نسبت به گذشته دست خواهد يافت.
كليدواژه ها: شفاعت، مقام معنوى، شرك، ايمان، اذن الهى.
از ديرباز، متكلمان و مفسّران، به ويژه شيعيان، آثار فراوانى درباره شفاعت و بررسى آيات مربوط بدان ارائه كرده و به پرسش هاى فراوانى درباره آن پاسخ داده اند. كتب مستقلى نيز در شفاعت همانند كتاب شفاعت1 نگاشته شده و به پرسش هاى بسيارى در اين باره پاسخ داده اند. همچنين، در ميان شيعه مسلم است كه هر كسى نمى تواند شفاعت كند و هر كسى نيز نمى تواند شفاعت شود، ولى اين پرسش مغفول مانده كه آيا بهره مندى از شفاعت و يا شفاعت كردن ديگران، از آثارِ تكوينى دست يابى به مقام معنوى خاصى به معناى مصطلح در عرفان نظرى، مى باشند يا خير؟ اين پرسشى است كه پاسخ بدان در آثار پيشينيان يافت نمى شود. براى پاسخ دادن به اين پرسش اصلى، بايد علاوه بر ارائه تصويرى اجمالى از شفاعت و اصطلاح مقام معنوى در عرفان نظرى، موضع خويش را نسبت به پرسش ديگرى نيز مشخص كنيم. آيا بين شفاعت مطرح در قرآن با اصطلاح مقام معنوى مطرح در عرفان نظرى، ارتباطى وجود دارد يا خير؟ در صورتى كه اصل وجود ارتباط پذيرفته شود، آن گاه مى توان از چگونگى اين رابطه، سخن گفت. براى پاسخ بدين پرسش ها، اين نوشتار از روش تفسير قرآن به قرآن بهره مى گيرد.
پيش از ورود به بحث اصلى، به ارائه تصويرى اجمالى از دو كليدواژه «شفاعت» و «مقام معنوى» مى پردازيم.
شفاعت از ماده «شفع» مشتق شده كه در زبان عربى در مقابل «وتر» به كار مى رود. معناى لغوى شفاعت همراه شدن چيزى به ديگرى است، به گونه اى كه يكى به ديگرى يارى رساند تا نتيجه مطلوب به دست آيد.2 البته، غالبا واژه شفاعت در مواردى به كار مى رود كه فردى كه از اعتبار بيشترى بهره مند است به يارى فردى مى رود كه از اعتبار كمترى بهره مى گيرد.3 اين واژه در قرآن نيز در مواردى به معناى لغوى خود به كار رفته است.4
در محاورات عرفى، ظهور اين واژه در مواردى است كه شخص آبرومندى از بزرگى بخواهد از مجازات كسى كه محكوم به تخلفى است و بايد مجازات شود، بگذرد و بدين ترتيب او را از مجازات نجات بخشد و يا بر پاداش خدمت گزارى بيفزايد تا با اين وساطت، به وى منافعى اعطا شود و يا بر مقدار منافع اعطا شده، افزوده گردد.5 شايد نكته به كارگيرى شفاعت در اين موارد چنين باشد كه شخص مجرم به تنهايى استحقاق چنين بخشودگى را ندارد يا شخص خدمتگزار به تنهايى استحقاق افزايش پاداش را ندارد، ولى با ضميمه شدن درخواست شفيع، چنين استحقاقى پديد مى آيد.6
در كتب كلامى و تفسيرى، به ويژه در آثار شيعيان، براى شفاعت تقسيم بندى ها و در نتيجه انواع مختلفى بيان شده است. مثلاً، در يك تقسيم، شفاعت را به «شفاعت دنيوى» و «شفاعت اخروى» تقسيم كرده اند. مقصود از شفاعت در اين نوشتار، معناى گسترده اى است كه هر نوع يارى رساندن در آخرت را شامل مى شود. بنابراين، حتى شفاعت پدر و مادر نسبت به فرزندان يا شفاعت مؤذن نسبت به كسانى كه با صداى اذان او به ياد نماز افتاده اند و به مسجد رفته اند، نيز در مقصود از شفاعت در اين نوشتار قرار مى گيرند؛ چراكه همگى اينها وساطت نزد خداى متعال براى رساندن خيرى به شخصى ديگر يا افزايش خيرى و يا دفع شرى از او در آخرت مى باشند.
«مقام» در لغت به معناى «جايگاه» تعريف شده7 و معناى لغوى «مقام مؤمنان»، «جايگاه افراد باايمان» مى باشد.
«مقام مؤمنان» در اصطلاح عرفان نظرى به معناى «ملكه اى است كه نشان دهنده به فعليت رسيدن كمالاتى است كه انسان مؤمن در مسير سلوك خويش تحصيل مى كند»8 و منظور ما در اين مقاله نيز همين معناى اصطلاحى است.
در آيات فراوانى ازقرآن،به بحث شفاعت پرداخته شده است. اين آيات را به هشت دسته مى توان تقسيم نمود:
اين دسته از آيات، آياتى هستند كه بيان مى دارند خداوند مالك شفاعت است. از اين دسته آيات، به دو نمونه اشاره مى كنيم:
نمونه اول: «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُم مِّن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ» (سجده: 4)؛ خدا همان است كه آسمان ها و زمين و آنچه را ميان آن دو است در شش روز آفريد، آن گاه بر عرش قرار گرفت، براى شما غير از او سرپرست وشفيعى نيست، پس آيا پند نمى گيريد؟
نمونه دوم: «قُل لِّلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِيعا لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» (زمر: 44)؛ بگو شفاعت، يكسره از آنِ خداست. فرمان روايى آسمان ها و زمين خاص اوست، پس به سوى او بازگردانده مى شويد.
اين آيات مستقيما به بحث ما ربطى ندارند و صرفا بر وجود شفاعت و مالكيت خداوند بر شفاعت دلالت دارند،9 ولى محمدبن عبدالوهاب با استناد به اين دسته از آيات گفته است: «اين آيات نشان مى دهند كه شفاعت تنها مخصوص به خداست و بايد شفاعت را از او بخواهيم.»10
استنتاجى كه در كلام محمدبن عبدالوهاب صورت گرفته صحيح نيست؛ چراكه هرچند شفاعت مخصوص به خداست، ولى از آن نمى توان نتيجه گرفت كه تنها شفاعت را بايد از خدا خواست و از وسيله قرار دادن پيامبر يا امام (ع)خوددارى نمود. شفاعت پيامبران و اولياى الهى نيز به شفاعت خداوند برمى گردد؛ چراكه همه شفيعان بايد به اجازه خداوند شفاعت كنند. به تعبير قرآن: «مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره: 255) و يا «مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ.» (يونس: 3)
آياتى كه شفاعت را صرفا «باذن اللّه» مى پذيرند و ساير شفاعت ها را نفى مى كنند. از اين دسته نيز به دو نمونه اشاره مى كنيم:
نمونه اول: «مَن ذَاالَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ» (بقره: 255)؛ كيست كه در پيشگاه او جز به اذن او شفاعت كند
نمونه دوم: «مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ» (يونس: 3)؛ بى اجازه او شفاعت گرى نيست.
هرچند اين آيات مستقيما ربطى به بحث ما ندارند،11 ولى از آن رو كه اين آيات عام بوده و هر شفاعتى را منوط به اذن (رفع مانع) از سوى خداوند مى نمايند، نشان مى دهند كه براى شافعان موانعى وجود دارد كه بايد خداوند آنها را برطرف نمايد تا بتوانند شفاعت كنند. پس، شفيعان كسانى هستند كه كارهاى ويژه اى انجام داده اند كه خدا آن موانع را به خاطر كار آنان برمى دارد؛ يعنى به آنها اذن مى دهد كه شفاعت كنند.
آياتى كه تصريح مى كنند بت هاى مشركان نقشى در شفاعت ندارند. از اين دسته، مى توان به آيه 18 سوره «يونس» اشاره نمود: «وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ يَضُرُّهُمْ وَلاَ يَنفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَـؤُلاء شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللّهَ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِي الأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ»؛ و غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه نه سودشان مى رساند و نه زيان، و مى گويند: اينها شفيعان ما نزد خدايند. بگو: آيا خدا را از چيزى خبر مى دهيد كه در آسمان ها و زمين سراغ ندارد؟ او منزه وبرتراست ازآنچه شريك وى مى سازند.
اين آيات، علاوه بر اينكه اثبات مى كنند اصنام هيچ نقشى در شفاعت ندارند، نشان مى دهند كه شرك مانع از شفاعت است و هويت هاى ساختگى و غيرواقعى نقشى در شفاعت ندارند و رابطه شفاعت با شفاعت كننده و شفاعت شونده، يك امر اعتبارى صرف و قراردادى محض نيست.
آياتى كه مطلق هستند و هرگونه شفاعتى را نفى مى كنند. از اين دسته نيز به سه نمونه اشاره مى شود:
نمونه اول: «وَاتَّقُواْ يَوْما لاَّ تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَيْئا وَلاَ يُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ يُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ» (بقره: 48)؛ و بترسيد از روزى كه كسى از ديگرى چيزى دفع نكند و از كسى شفاعتى نپذيرد و از او عوض نگيرند و ايشان يارى نشوند.
نمونه دوم: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لاَّ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»(بقره: 254)؛ اى كسانى كه ايمان آوريده ايد! پيش از آنكه روزى فرارسد كه در آن نه تجارتى هست و نه دوستى و شفاعتى، از آنچه روزيتان كرده ايم انفاق كنيد و [بدانيد كه ]كافران ستمكارند.
نمونه سوم: «يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلىً عَن مَّوْلىً شَيْئا وَلَا هُمْ يُنصَرُونَ»(دخان: 41)؛ روزى كه هيچ دوستى از دوستِ [خود] مشكلى را دفع نمى كند و به هم يارى نمى رسانند.
ظاهر اين آيات به گونه اى است كه گويا اصل را بر نفى شفاعت هر موجودى قرار داده اند، ولى با توجه به اينكه برخى آيات ديگر اصل شفاعت را «باذن اللّه» و با شرايطش پذيرفته اند و آن آيات نص در پذيرش مى باشند، از اطلاق اين دسته از آيات بايد دست كشيد و به قرينه آن آيات ديگر، اين آيات را حمل (حمل مطلق بر مقيد) بر نفى شفاعت استقلالى نمود كه مشركان به چنين نوع شفاعتى اعتقاد داشتند.
نتيجه اين حمل مطلق بر مقيد چنين خواهد بود كه در حالت عادى موانعى نسبت به شفاعت كردن و شفاعت شدن وجود دارد و اين موانع همواره پابرجاست، مگر آنكه خداوند اذن داده و اين موانع را برطرف نمايد. با توجه به قاعده «أبى اللّه أن يجرى الأشياء إلا بأسباب»،12 برطرف كردن مانع از سوى خداوند، به آماده كردن اسباب از سوى شفيع وابسته است. به عبارت ديگر، مقام شفاعت اكتسابى است و با انجام كارهايى مى توان واجد آن گرديد.
همچنين، از عبارت «و الكافرون هم الظالمون» در ذيل آيه 254 سوره «بقره» مى توان استفاده كرد كه «كفر» مانع شفاعت كردن ياشفاعت شدن كافر مى گردد و كافرباكفرش به خودش ستم كرده و خود را از شفاعت محروم مى نمايد. از اينجا معلوم مى شود كه شفاعت با ايمان، كه يك مقام معنوى است، تناسب دارد.
آياتى كه بيان مى كنند كفار مورد شفاعت قرار نمى گيرند. از اين دسته نيز به دو نمونه اشاره مى شود:
نمونه اول: «فَمَا لَنَا مِن شَافِعِينَ.» (شعراء: 100) در قبل از اين آيه آمده است: «وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ... إِن كُنَّا لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ... إِذْ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ الْعَالَمِينَ وَمَا أَضَلَّنَا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ»؛ كفار حسرت مى خورند كه چرا در دنيا مسير گمراهى را انتخاب كردند كه نتيجه آن چنين شد كه در روز قيامت از هيچ شفاعتى بهره مند نمى گردند.
نمونه دوم: «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ.» (مدثر: 48)
از اين آيات، به ضميمه آياتى همانند «لَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ» (سبأ: 23) مى توان استفاده نمود كه به طور كلى، بايد سنخيتى بين شفاعت كنندگان و شفاعت شوندگان وجود داشته باشد تا شفاعت مؤثر باشد، ولى اگر زنگارهاى سياهى و گناه آن قدر زياد باشد كه به طور كلى سنخيت بين دو گروه از بين رفته باشد، شفاعت هيچ اثرى نخواهد داشت.13 خلاصه، تنها كسى از شفاعت بهره مند مى گردد كه از كفر رسته و به ايمان، كه خود مقامى معنوى است، دست يافته باشد.
آياتى كه نشان مى دهند شفاعت تنها درباره كسانى صورت مى گيرد كه مرضى الهى قرار گرفته باشند. از اين دسته، مى توان به آيه 28 سوره «انبياء» اشاره نمود: «... وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى.»
مسئله مهم در اين گونه آيات، بيان معناى «لمن ارتضى» مى باشد. در تبيين معناى «لمن ارتضى» چندگونه تفسير وارد شده است:
الف. زمخشرى در كشاف اين عبارت را به معناى «رضى اللّه من عمله» گرفته است و نتيجه گرفته كه شفاعت براى كسانى است كه خداوند از اعمال آنها راضى است و با شفاعت براى آنها ازدياد ثواب صورت گرفته و مقام آنها افزايش مى يابد.14
ب. فخر رازى از اشاعره و شيخ طوسى و علّامه طباطبائى از شيعه، از كسانى هستند كه «لمن ارتضى» را به معناى «رضى عن دينه» گرفته اند. فخر رازى براى اثبات اين ادعا، روايات نبوى را از ابن عباس نقل كرده كه گفتن «لا اله الا اللّه و محمد رسول اللّه» براى دست يابى به شفاعت كافى است و تنها كفار و مشركان هستند كه از شفاعت بى بهره مى مانند.15
آياتى كه درباره شفاعت ملائكه سخن مى گويند. از اين دسته نيز به دو نمونه مى توان اشاره كرد:
نمونه اول: «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْما فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»(غافر: 7)؛ فرشتگان كه حاملان عرش اند و آنها كه پيرامون آنند، به ستايش پروردگارشان تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان آمرزش مى خواهند [و مى گويند] پروردگارا! رحمت و دانش تو شامل همه چيز شده است، پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را دنبال نموده اند ببخش و آنها را از عذاب آتش مصون دار.
هرچند در اين آيه نامى از ملائكه نيامده، ولى قطعا مراد ملائكه مى باشند؛ چراكه با كنار هم قرار دادن عبارت «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ» در كنار آيه شريفه «وَتَرَى الْمَلَائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ» (زمر: 75) معلوم مى گردد كه مراد از حاملان عرش همان ملائكه هستند.
به هر صورت، در اين آيه «فاء» در «فاغفر» فاء تفريع است و اين تفريع بدين معناست كه فرشتگان با تكيه بر وسيع و فراگير بودن رحمت الهى، از خداوند مى خواهند توبه كاران و رهروان راهش را بيامرزد و رحمت خويش را شامل حال آنان نيز قرار بدهد.16
نمونه دوم: «وَالْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الْأَرْضِ.» (شورى: 5)
تفسير اين آيه نيز شبيه به تفسير نمونه اول از اين دسته است؛ از اين رو، براى رعايت اختصار از تكرار دورى مى ورزيم.تفسيراين دوآيه به«شفاعت فرشتگان»، مورد قبول مفسّران شيعه و سنى17 مى باشد.
آياتى كه در آنها لفظ شفاعت به كار نرفته، ولى به شفاعت غيرفرشتگان مربوط مى شوند.
از اين دسته نيز به نمونه اى مهم مى توان اشاره كرد كه در پاسخ به پرسش نخستين مؤثر است: «وَمِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاما مَحْمُودا.» (اسراء: 79)
فخر رازى از واحدى نقل كرده است: مفسّران اجماع دارند كه مراد از «مقاما محمودا» در اين آيه، «شفاعت» است و در اين زمينه، رواياتى نيز وارد شده؛ مثل قال النبى صلي الله عليه و اله: «المقام المحمود هو المقام الذى اشفع فيه لأمتى.»18
در روايات شيعه نيز به همين مطلب تصريح شده است. در تفسير عياشى روايات متعددى از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام وجود دارد كه در تفسير جمله «عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا» فرموده اند: «هى الشفاعه.»19
البته فخر رازى و علّامه طباطبائى و... كوشيده اند كه نشان دهند ظاهر اين آيه نيز مشعر به همين معناى شفاعت است. آنها ادعا كرده اند كه جمله «عسى ان يبعثك» نشان مى دهد منظور از «مقام محمود» مقامى است كه خداوند در آينده به پيامبر مى دهد كه ستايش همگان را برمى انگيزاند؛ چراكه سودش به همگان مى رسد. آنها بر اين استظهار استدلال نموده اند كه «محمود» در آيه شريفه مطلق است و هيچ گونه قيد و شرطى ندارد و حمد و ستايش نيز در برابر يك عمل اختيارى است و چيزى كه واجد همه اين صفات باشد، چيزى جز شفاعت عامه پيامبر صلي الله عليه و الهنيست.20
به هر صورت، با توجه به روايات فراوان هر دو فرقه و اجماع هاى منقول مفسّران، ترديدى وجود ندارد كه «مقاما محمودا» بر مقام شفاعت منطبق مى گردد، همان گونه كه زمخشرى نيز تفسير اين آيه به شفاعت را به قرينه روايات نبوى متعدد پذيرفته است.21 آن قدر دلالت اين آيه بر شفاعت، دست كم به لحاظ روايات فراوان وارده در ذيل آن، محكم است كه مفسّرانى همچون آلوسى، كه از پذيرش اين گونه مسائل رويگردان هستند، اعتراف كرده اند: «و المراد بذلك المقام مقام الشفاعة العظمى.»22
تطبيق «مقام محمود» بر شفاعت به معناى انحصار آن در شفاعت نيست؛ چراكه بعيد نيست منظور اين باشد كه پيامبر صلي الله عليه و اله با نماز شب و نيايش در سحر به درجه اى از قرب مى رسد كه يكى از آثار آن، شفاعت كبرى مى باشد كه ستايش همگان را برمى انگيزاند.
همچنين، هرچند مخاطب در آيه ظاهرا پيامبر صلي الله عليه و اله است، ولى مى توان اين حكم را به مقتضاى تعليل تعميم داد و نتيجه گرفت: هر انسانى كه برنامه الهى تلاوت قرآن و نماز شب را انجام دهد، به ميزان ايمان و عمل خويش به بارگاه قرب پروردگار راه يافته و به همان ميزان سهمى از مقام محمود خواهد داشت و در نتيجه، خواهد توانست شفيع و دستگير واماندگان در راه شود. به عبارت ديگر، هر مؤمن متهجدى كه تهجدش مقبول واقع گردد، در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، هرچند مصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر صلي الله عليه و الهاست.23
ناگفته نماند كه هرچند واژه «مقام» در آيه شريفه به معناى لغوى خويش به كار رفته است، ولى تعريف اصطلاحى «مقام معنوى» در عرفان نظرى نيز بر آن تطبيق مى كند؛ چراكه پيامبر صلي الله عليه و اله با رسيدن به «مقاما محمودا» كمالى را در مسير سلوك خويش به فعليت رسانده است و اين مطلب با تعريف محى الدين عربى از تعريف «مقام» سازگارى دارد: «به فعليت رسيدن كمالاتى است كه انسان مؤمن در مسير سلوك خويش مى تواند تحصيل كند.»24
با كنارهم چيدن نكات استفاده شده از آيات، مى توانيم به دو پرسش اوليه پاسخ دهيم. با توجه به اينكه از هريك از شفاعت كننده و شفاعت شونده پرسش گرى شده بود، پاسخ را در دو بخش ارائه مى نماييم:
از آيات دسته چهارم استفاده گرديد كه تنها كسى مى تواند شفاعت كند كه به اذن الهى موانع در مورد وى برطرف شده باشند. از آيات دسته سوم نيز چنين برمى آيد كه دريافت اذن الهى، وابسته به آماده كردن اسبابى از سوى شفيع است. از منظر دسته دوم آيات نيز شفاعت كردن مقامى اكتسابى است و با انجام كارهايى مى توان واجد آن گرديد.
از آيات دسته هشتم نيز استفاده گرديد كه نماز شب و نيايش در سحر مى توانند سبب شوند كه انسان به درجه اى از قرب برسد كه يكى از آثار آن، شفاعت كبرى مى باشد كه ستايش همگان را برمى انگيزاند. البته مصداق اتم آن شخص پيامبر صلي الله عليه و اله است، ولى دليلى بر اختصاص اين مقام معنوى به شخص پيامبر صلي الله عليه و اله وجود ندارد. از اين رو، مى توان به پرسشى كه در ابتداى مقاله مطرح گرديد، چنين پاسخ داد: اين امكان وجود دارد كه آدمى با انجام برنامه هاى الهى، همانند تهجد به ميزان ايمان و عمل خويش، تكوينا، به بارگاه قرب پروردگار راه يافته و به همان ميزان سهمى از مقام محمود دريافت نمايد و در نتيجه، خواهد توانست شفيع ديگران شود. به عبارت ديگر، هر مؤمن متهجدى در شعاع ايمان خود از مقام شفاعت برخوردار خواهد بود، هرچند مصداق اتم و اكمل اين آيه شخص پيامبر صلي الله عليه و اله است.
در دسته هشتم از آيات، اشاره كرديم كه هرچند واژه «مقام» در آيه شريفه به معناى لغوى خويش به كار رفته است، ولى تعريف اصطلاحى «مقام معنوى» در عرفان نظرى نيز بر آن تطبيق مى كند؛ چراكه پيامبر صلي الله عليه و اله با رسيدن به «مقاما محمودا» كمالى را در مسير سلوك خويش به فعليت رسانده است و اين مطلب، با تعريف اصطلاحى عرفان نظرى از «مقام» سازگارى دارد: «به فعليت رسيدن كمالاتى است كه انسان مؤمن در مسير سلوك خويش مى تواند تحصيل كند.»
بنابراين، رابطه اى مستقيم بين شفاعت كردن و مقام معنوى فرد وجود دارد، به گونه اى كه شفاعت كردن از آثار مقام معنوى است كه فرد مؤمن با اجراى برنامه هاى الهى، همانند برپاداشتن نماز شب، از آن بهره مند مى گردد.
1. پيش تر از آيه «الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَمَنْ حَوْلَهُ... يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَّحْمَةً وَعِلْما فَاغْفِرْ...»استفاده كرديم كه شفاعت متفرع بر رحمت واسعه الهى است.
2. هرچند رحمت الهى عام است، ولى از دسته چهارم از آيات استفاده گرديد كه در حالت عادى موانعى نسبت به شفاعت شدن و برخوردارى از رحمت واسعه الهى وجود دارد و اين موانع همواره باقى است، مگر آنكه خداوند اذن داده و اين موانع را برطرف نمايد. همان گونه كه از دسته سوم از آيات نيز استفاده گرديد، رابطه شفاعت با شفاعت شونده يك امر اعتبارى صرف و قراردادى محض نيست و فرد براى اينكه مورد شفاعت قرار گيرد و موانع برطرف گردد، بايد قابليت بهره مندى از شفاعت را در خود ايجاد كرده باشد. با توجه به قرينه عقلى حكيم بودن خداوند و نبود بخلى در ساحت الهى براى بهره مندى از رحمت الهى، مى توان عقلاً نتيجه گرفت كه تنها كسانى از اين رحمت الهى محروم مى گردند كه فاقد قابليت تطهير و پاك شدن باشند. بدين ترتيب، همچنان كه در اين عالم، باران (رحمت عام الهى) تنها زمينى را كه داراى قابليت است، بارور مى كند و در آن گل و گياه مى روياند و زمينى كه اين قابليت را ندارد از آن بهره اى نمى برد، در آن جهان نيز تنها كسى مى تواند از رحمت عام مورد شفاعت قرار گرفتن بهره مند شود كه قابليت بهره مندى از آن را در خود ايجاد كرده باشد.
خلاصه اينكه بهره مندى از شفاعت، اكتسابى است و با انجام كارهايى كه منجر به برطرف شدن موانع مى گردند مى توان واجد آن گرديد.
از عبارت «وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»در ذيل آيه «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَنفِقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ... وَلاَ شَفَاعَةٌ وَالْكَافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ» مى توان استفاده كرد كه كفر مانع مورد شفاعت قرار گرفتن مى گردد و كافر با كفرش به خودش ستم كرده و خود را از شفاعت محروم مى نمايد. از اينجا معلوم مى شود كه شفاعت، با ايمان، كه يك مقام معنوى است، ارتباط دارد.
همچنين، آياتى همانند «وَلَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى» نشان مى دهند كه يكى از ويژگى هاى لازم براى بهره مندى از شفاعت و برطرف شدن موانع، رضايت الهى از دين فرد است و تا زمانى كه اين ويژگى حاصل نگردد، فرد مورد شفاعت قرار نمى گيرد.
از سياق آياتى همانند «فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ»كه ظهور در پذيرش تقاضاى فرشتگان دارد و به ويژه آيه شريفه «وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى»استفاده مى شود كه تقاضاى مورد شفاعت قرار گرفتن كسانى كه به رضايت الهى از دينشان رسيده اند، ولى در دنيا دچار لغزش هايى شده اند و اين لغزش ها را با خود به عالم ديگر برده اند، پذيرفته شده و آنها از اين رحمت واسعه الهى بهره مند مى گردند. از آياتى نظير «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ» استفاده كرديم كه بهره مندى از نعمت شفاعت، عام بوده و بجز شرك، كه امرى اعتقادى است، هر عملى قابل شفاعت و آمرزش است. البته اگر زنگارهاى سياهى و گناه آن قدر زياد باشد كه اصل اعتقاد فرد را نيز متزلزل كرده باشد از نعمت مورد شفاعت قرار گرفتن محروم خواهد بود؛ چراكه رضايت الهى از دين وى مورد خدشه قرار خواهد گرفت.
ظهور عرفى شمول رحمت و مغفرت الهى از راه شفاعت اين است كه به همان سان كه توبه سبب محو كدورت ناشى از سيئات و لغزش هاى آدمى مى شود، با شفاعت انبيا اوليا و فرشتگان نيز آثار لغزش ها از نفس شخص گناهكارى كه قابليت بهره مندى از شفاعت را داراست، پاك مى شود. در برخى روايات25 نيز وارد شده كه پيامبر صلي الله عليه و اله برخى افراد را درحوض كوثرشست وشومى دهند.تعبيربه«شست وشو»، ظهور در از بين رفتن آلودگى هاى قبلى دارد.
همچنين، از آيات دال بر تجسم اعمال در آخرت استفاده مى گردد كه ورود نفوس آلوده به كدورت هاى ناشى از گناه به بهشت امكان ندارد. چگونه كسى كه روحش آلوده به كدورت هاست بتواند وارد بهشت شود؟
بنابراين، با پذيرش شفاعت شفيعان از سوى خداوند، آلودگى هاى ناشى از لغزش ها در نفس گناهكار زدوده مى شوند.
پيش تر در تعريف «مقام معنوى» اشاره كرديم كه مقام معنوى با «به فعليت رسيدن كمالاتى كه انسان مؤمن در مسير سلوك خويش تحصيل مى كند» تعريف مى گردد و چون نفسى كه آلودگى ها از آن زدوده شده، در مقام مقايسه با نفسى كه اين آلودگى ها از آن زدوده نشده است، كامل تر است، مى توان به بخش دوم پرسشى كه در ابتداى مقاله مطرح گرديد، چنين پاسخ داد: فردى كه از شفاعت بهره مند شده، اولاً، پيش تر از مقام معنوى ناشى از ايمان و دين صحيح بهره مند بوده و ثانيا، با مورد قبول قرار گرفتن شفاعت وى، از مقام معنوى بالاترى نسبت به قبل از بهره مندى از شفاعت برخوردار مى گردد. بنابراين، مى توان نتيجه گرفت كه هريك از بهره مندى از شفاعت و يا شفاعت كردن ديگران از آثار تكوينى دست يابى به مقام معنوى خاصى مى باشند.
ـ آلوسى، محمودبن عبداللّه، روح المعانى، چ چهارم، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1405ق.
ـ ابن عربى، محيى الدين، الفتوحات المكية، ترجمه محمد خواجوى، تهران، مولى، 1385.
ـ ابن منظور، لسان العرب، قم، ادب الحوزه، 1405ق.
ـ راغب اصفهانى، حسين بن محمد، المفردات فى غريب القرآن، بيروت، دفتر نشر الكتاب، 1404ق.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، چ دوم، قم، البلاغه، 1415ق.
ـ طاهرى خرم آبادى، سيدحسن، شفاعت، چ دوم، قم، بوستان كتاب، 1385.
ـ طباطبائى، سيدمحمدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، بيروت، موسسه الاعلمى للمطبوعات، 1417ق.
ـ عبدالوهاب، محمدبن، كشف الشبهات، مدينه، وزارة الشوون الاسلاميه و الاوقاف و الدعوه و الارشاد، 1418ق.
ـ عياشى، محمدبن مسعود، كتاب التفسير، تحقيق سيدهاشم رسولى محلاتى، تهران، چاپخانه علميه، 1380.
ـ فخر رازى، محمدبن عمر، مفاتيح الغيب، چ دوم، بيروت، دارالفكر، 1420ق.
ـ فراهيدى، خليل بن احمد، كتاب العين، تحقيق مهدى مخزومى، چ دوم، قم، دارالهجره، 1409ق.
ـ فيض كاشانى، ملّامحسن، تفسير صافى، تهران، صدر، 1415ق.
ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، تصحيح على اكبر غفارى، چ سوم، قم، دارالكتب الإسلاميه، 1388.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش عقايد، چ دهم، تهران، اميركبير، 1377.
1ـ سيدحسن طاهرى خرم آبادى، شفاعت، چ دوم، قم، بوستان، 1385.
2ـ خليل بن احمد فراهيدى، كتاب العين، ص 261؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 8، ص 183.
3ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 263.
4ـ نظير «والشفع و الوتر» فجر: 3.
5ـ محمدتقى مصباح، آموزش عقايد، ص 482.
6ـ شفاعت به معناى مذكور، از مسلمات دين مبين اسلام به شمار مى رود و در اين زمينه، علاوه بر آيات متعدد قرآنى، روايات فراوانى از طريق شيعه و سنى نقل شده است، هرچند بين خود عامه در تفسير شفاعت اختلاف وجود دارد. مثلاً، معتزله همانند جاراللّه زمخشرى معتقدند: شفاعت مربوط به رفع عقاب نيست، بلكه مربوط به ازدياد ثواب است. در مقابل، اشاعره همانند (فخر رازى) اعتقاد دارند كه شفاعت مربوط به رفع عقاب است. البته هر دو دسته در اصل وجود شفاعت اختلافى ندارند.
7ـ محمدبن يعقوب فيروزآبادى، القاموس المحيط، ج 4، ص 238.
8ـ محى الدين ابن عربى، فتوحات المكية، ترجمه محمد خواجوى، ج 9، ص 23.
9ـ محمودبن عمر زمخشرى، الكشاف، ج 4، ص 130.
10ـ محمدبن عبدالوهاب، كشف الشبهات، ص 15.
11ـ محمدبن عبدالوهاب با استناد به اين دسته از آيات گفته است: «اين آيات نشان مى دهند كه شفاعت تنها بعد از اذن خداوند واقع مى شود و نه پيامبر و نه غير پيامبر شفاعت نمى كنند، مگر آنكه خداوند اجازه دهد و چون خداوند فقط براى شفاعت اهل توحيد اجازه مى دهد، روشن مى شود كه شفاعت تنها مخصوص به خداست و بايد شفاعت را از او بخواهيم.» محمدبن عبدالوهاب، همان، ص 15 در اين استدلال، نتيجه «ما بايد از خداوند طلب شفاعت كنيم» با ساير مقدمات سازگار نيست؛ چراكه به تصريح آيه شريفه، خداوند به ديگران اذن به شفاعت كردن مى دهد. بنابراين، وقتى خداوند به ديگران اذن شفاعت كردن مى دهد، چه مانعى دارد كه از ديگران هم طلب شفاعت كنيم؟ خلاصه، اين نتيجه كه «نبايد از غير خدا طلب شفاعت كرد» از آن مقدمات قابل استنتاج نيست.
12ـ محمدبن يعقوب كلينى، كافى، تصحيح على اكبر غفارى، ج 1، ص 183.
13ـ ر.ك: سيدمحمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 17، ص 278؛ محمدبن عمر فخر رازى، التفسيرالكبير، ج 22، ص 138و139؛ محمودبن عبداللّه آلوسى، روح المعانى، ج 10، ص 104.
14ـ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 3، ص 112.
15ـ فخر رازى، همان، ج 22، ص 136.
16ـ تفسير اين آيه به شفاعت فرشتگان، اختصاص به شيعه ندارد و زمخشرى در تفسير كشاف بدين تفسير تصريح نموده است ر.ك: محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 4، ص 151؛ سيدمحمدحسين طباطبائى، همان، ج 17، ص 309؛ ملّامحسن فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 4، ص 335.
17ـ ر.ك: محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 3، ص 209؛ فخر رازى، همان، ج 27، ص 579؛ سيدمحمدحسين طباطبائى، همان، ج 18، ص 111.
18ـ فخر رازى، همان، ج 21، ص 25؛ ابوحيان اندلسى، البحرالمحيط، ج 7، ص 100.
19ـ محمدبن مسعود عياشى، تفسير عياشى، ج 2، ص 314؛ ملّامحسن فيض كاشانى، همان، ج 3، ص 211.
20ـ فخر رازى، همان، ج 21، ص 387؛ سيدمحمدحسين طباطبائى، همان، ج 13، ص 176.
21ـ محمودبن عمر زمخشرى، همان، ج 2، ص 687.
22ـ محمودبن عبداللّه آلوسى، همان، ج 15، ص 140.
23ـ منظور ما اين نيست كه هر مؤمنى به مقام محمود موردنظر آيه مى رسد، بلكه مدعاى ما اين است كه آيه به مقتضاى تعليل نشان مى دهد تهجد علت رسيدن به مقام محمود است و روايات مطرح، هم در تفاسير شيعه و هم در تفاسير سنى، نشان مى دهند كه «مقام محمود» شفاعت كردن است. هرچند مصداق اتم مقام محمود مطرح در آيه، شخص پيامبر صلي الله عليه و اله است، ولى دليل محكمى بر انحصار اين ويژگى در شخص پيامبر صلي الله عليه و اله وجود ندارد.
24ـ محى الدين ابن عربى، همان، ج 9، ص 23.
25ـ همانند محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 27، ص 158، روايت 3؛ ج 8، ص 37، روايت 12، ص 57و58، روايت 37.